الگوی توزیع قدرت درخانواده سالم

شما به‌عنوان پدر یا مادر یک خانواده، کدام یک از این دو نظام را برای اداره خانواده خودتان می‌پسندید؛ دیکتاتوری یا دموکراسی؟وقتی پای بچه‌ها وسط می‌آید، حرف، حرف خودتان است یا نظر بچه‌ها را هم قبل از تصمیم‌گیری‌هایتان می‌شنوید؟ این بحث در بین روان‌شناسان، بحثی قدیمی اما بسیار مهم است…
چرا بعضی پدران یا مادران، سلطه‌جو می‌شوند؟ برای بررسی علل سلطه‌جویی برخی والدین باید مساله را از دو جنبه مورد بررسی قرار داد:
• از منظر فرد سلطه‌جو که معمولاً پدر خانواده است.
• از منظر فرد یا افراد سلطه‌پذیر که معمولاً فرزندان و همسر فرد سلطه‌جو هستند.
«اریک فروم» دلیل سلطه‌جویی انسان را در دنیای مدرن، تحت نفوذ قرار دادن دیگران می‌داند؛ یعنی نیل به قدرتی که دیگران را به انجام آنچه فرد سلطه‌جو می‌خواهد، وادارد. اما از عوامل روان‌شناختی که بگذریم، یکی از مهم‌ترین عوامل شکل‌دهنده این رفتار در برخی خانواده‌های ایرانی، بافت سنتی پدرسالار در جامعه ماست که از گذشته دور در کشورمان حاکم بوده است. به عبارت دیگر، می‌توان گفت تا حدود زیادی انتظارات جامعه از پدر یک خانواده، تعیین‌کننده نوع رفتار اوست.   « بر روی ادامه مطلب کلیک کنید »  
پایین بودن سطح فرهنگی و تحصیلاتی والدین و ناآشنایی آنها با نیازهای روانی فرزندان، نقش تعیین‌کننده‌ای در اتخاذ روش سلطه‌جویانه در خانواده دارد. طبیعی است که در چنین شرایطی، بهترین و آسان‌ترین شیوه برای برخورد با مشکلات فرزندان و اداره نظام خانواده، نظام دیکتاتوری خواهد بود.
شیوه‌های والدین برای اعمال قدرت در خانواده
خانواده‌ای که تابع اصول دیکتاتوری است، معمولا رشد فرزندانش را محدود می‌کند. در این خانواده‌ها تنها یک نفر حاکم بر اعمال و رفتار دیگران است و این فرد غالباً پدر خانواده است. اوست که تصمیم می‌گیرد، هدف تعیین می‌کند، راه نشان می‌دهد و وظیفه سایر اعضای خانواده را تعیین می‌نماید. این قبیل والدین از شیوه‌های متنوعی برای اعمال قدرت در خانواده استفاده می‌کنند که در اینجا به چند نمونه از این شیوه‌ها اشاره می‌کنیم:
• ایجاد احساس گناه: یکی از روش‌های والدین اقتدارطلب این است که اعضای خانواده را با استفاده از «احساس گناه» کنترل نمایند؛ مثلاً اگر فرزندشان خواسته آنها را انجام ندهد، سعی می‌کنند در او احساس گناه ایجاد کنند؛ مثلاً با گفتن این قبیل جملات: «چرا نمی‌خواهی مثل یک پسر بزرگ رفتار کنی؟… چرا نمی‌خواهی خانواده‌ات سربلند باشد؟»
• وعده و وعید دادن: «اگر معدلت ۲۰ بشود، پول توجیبی‌ات را دوبرابر می‌کنم.»
• تهدید: «فردا که مدرسه رفتم و وضع نمراتت را دیدم، به‌ات می‌گم!»
• مقایسه: «وضع تحصیلی پسرخاله‌ات خیلی از تو بهتر است… از دوستت، محمود، یاد بگیر، ببین چه پسر مودبی است!»
• باج گرفتن: «وای! اگر پدرت بفهمد چه کاری کرده‌ای، قیامت می‌کند!»
• استفاده ابزاری از محبت: «اگر مرا دوست داری، فقط رشته پزشکی را انتخاب کن!»
مدیریت بحران در خانواده
در هر خانواده‌ای، مواردی به چشم می‌خورد مبنی بر اینکه خواسته‌های والدین با رفتارهای فرزندان مغایرت دارد. این اتفاقات در روابط والدین با فرزندان غیرقابل اجتناب است و مهم این است که چگونه این برخوردها در روابط بین والدین و فرزندان حل شود. بنابراین یک رابطه سالم و یا در حدی وسیع‌تر، یک خانواده متعادل، خانواده‌ای نیست که هیچ‌گونه اختلاف‌نظری بین اعضای آن وجود نداشته باشد بلکه برعکس، باید گفت خانواده‌هایی که در شرایط بحرانی، قدرت سازگاری خوبی دارند، خانواده‌هایی هستند که نظام‌های ارتباطی بازتری در آنها حکم‌فرماست.
خطر، خانواده را تهدید می‌کند
پدر و مادری که معتقدند خیلی زود باید به بچه‌ها بفهمانند که چه کسی صاحب قدرت است وگرنه آنها سوءاستفاده و بر والدین غلبه می‌کنند، وقتی که با فرزندشان دچار اختلاف شوند، معمولاً اختلاف را مستبدانه و قاطعانه به نفع خودشان پایان می‌دهند؛ یعنی همیشه والدین می‌برند و بچه‌ها می‌بازند. نتیجه این روش قابل پیش‌بینی است. بی‌علاقگی فرزند برای پذیرش و انجام راه‌حل، کاهش علاقه فرزند به والدین، مشکل والدین برای زور گفتن (آنها نمی‌توانند برای همیشه قدرت خود را حفظ کنند) و ناتوانی فرزند برای اداره کردن زندگی خویش در آینده. گاهی ما می‌توانیم بلافاصله خشم و عصبانیت و نفرت را در صورت نوجوانی که والدینش او را به زور وادار به انجام کاری کرده‌اند، ببینیم. این روش بذر ویرانی و زوال رابطه بین والدین و فرزند (مخصوصا رابطه پدر – فرزندی) را می‌کارد و تنفر و بی‌علاقگی جای عشق و محبت را در خانواده می‌گیرد. والدین با به کار بردن این روش گاهی حتی بهای گران‌تری نیز می‌پردازند و آن بها این است که گهگاه مجبور می‌شوند برای تشویق فرزندشان به انجام کار مطلوب والدین، وقت زیادی صرف و نظارت کنند که آیا فرزندشان دقیقا همان کار را انجام می‌دهد یا نه.
ضربه‌ای به اعتماد به نفس فرزندان
یکی دیگر از نتایج استبداد والدین، مخدوش شدن اتکا به نفس و حس مسوولیت‌پذیری در فرزندان است. بچه‌هایی که زورگویی والدین خود را ناچار تحمل می‌کنند، در بزرگسالی به افرادی تبدیل می‌شوند که برای کنترل رفتار خود احتیاج به یک نیروی حامی دارند. آنها معمولا در نوجوانی و بلوغ توان کنترل خود را ندارند و برای اداره زندگی خودشان و برای حل مشکلات‌شان ناچارند از دیگران کمک بگیرند. این افراد نظم و ترتیبی در زندگی خود ندارند و احساس مسوولیت نمی‌کنند؛ چرا که از طفولیت به آنها اختیاری داده نشده و این وضعیت را تجربه نکرده‌اند. چاره چیست؟
پدر و مادر باید قبل از هر چیزی بتوانند خودشان و سپس فرزند نوجوان‌شان را قانع کنند که زندگی الزاماً یک نبرد نیست؛ بلکه دوستی و همکاری متقابلی است که براساس خود‌سازی هر یک از طرفین (والدین و فرزندان) می‌تواند به جایی برسد که اعضای خانواده، بدون ریاکاری، هستی خود را به روی هم بگشایند و مشاهده کنند که آنچه ایشان می‌جویند، اغلب برای دیگران نیز معنی‌دار است. در چنین ارتباطی، مادر یا پدر در ضمیر خودشان این‌طور می‌گویند که: «ما با هم دشمن نیستیم، ما با هم دوست هستیم» و در مورد دوستان نیز قاعده این است که: «وقتی که تو می‌بری، یعنی من هم برده‌ام و وقتی که تو می‌بازی، یعنی من هم باخته‌ام.»


نویسنده: منصور بهرامی